من اسیر بند هام. هرچه که دوست دارم بند میشود بر دست و پایم

رفاقت ها ،دوست داشتن ها ،دلبستگی ها و وابسته گی هایم ،مرا مثل عروسک خیمه شب بازی  به بازی گرفته اند

حتی تنها پنجره اتاقم را گاهی به کمک میگیرند و مرا میرقصانند

برای ساعتی، روزی ،هفته ای، شاید هفته ها

گاهی استراحتی میدهند و دوباره رقص، رقص، رقص، نه عاشقانه نه مستانه

خسته ام میکنند بند ها

من اسیر بندهام

من راه آزادی نمیدانم. من اگر از بندها آزاد شوم ،رقصیدن نمیدانم

راه رفتن را شاید

آزادم اگر کنند در زندگی گم میشوم